جلال شرق، همااکبری به روزهای آخر ماه صفر که نزدیک می شویم سه غم از عزیزان فاطمه همه و هرکس را به طریقی مضطرب می کند،
گاهی که از غریبی امام رضا و غربتش صحبت به میان میاد، در روضه ای دیگر بی حرمی امام حسن مجتبی ع و بی تابی حضرت فاطمه زهراس در عزای پدر جگر را می سوزاند و مردم در هر مکانی سینه هایشان را راهی صحن و سرای مشهدالرضا و غربت چندین و چندساله قبرستان بقیع می کنند تا با بانوی دو عالم در عزای سه عزیزش دراین روزاهای پایانی صفرهمدردی کنند.
برخی باوجود اینکه در دهه اول محرم ، دوم محرم با برپایی محفل های عزاداری ، موکب ها،همراهی بامساجد درطبخ و توزیع غذاهای نذری ،مراسم روضه خوانی و سینه زنی و حضور در پیاده روی اربعین و خادمی در موکب های مختلف به زائران ابا عبدالله و مجدد در بازگشت از اربعین در روز ۲۸ صفر با پخت چندین و چند هزار غذا با واسطه و بی واسطه خدمت ارائه کردند اما مگر می توانند از سفره کریمانه امام حسن مجتبی ع رزق نوکری به امام رضاع ؛امام رئوف، شمس الشموس را نطلبند؟!!!
آری امام حسن مجتبی (ع) کریم اهل بیت(ع)در روزهای پایانی نیز رزق می دهد و چه رزقی بالاتر از نوکری و خادمی پسر فاطمه ؛ غریب هشتم، امام رضاع،امام مهربانی ها حتی در روستای کوچک به وسعت سرزمینی و وسعت دل بزرگ حضوردارد، هرچند که به تصویر و به قلم نمی توان آن را وصف کرد.
ساعت ۹ شب است طی یک تماس دعوت می شوم به روستای ماشک تهرانچی ، روستایی که شاید از نظر بعد زمانی ومسافتی راهی نباشد اما به دلیل زمان سخت است ،اما مگر می شود دعوت بانو فاطمه( س) را رد کنی،مگر می شود او تو را دعوت کند و زمینه را برای عزیمتت فراهم نکند، باید زیرک تر و چابکتر قدم از قدم بردارم، سخت است اما چه سعادتی از این بیشتر که خادمی کنم برای پسر فاطمه زهرا(س)، غریب الغربا،شمس الشموس ، این خدمت نبود بلکه مدال افتخاری که بانوی دو عالم به بنده عنایت شده بود، مشتاق تر و درواقع حریص تر از روزهای دیگر در طول این ماه و مناسبت هایش بودم چرا که می گفتم اگر در طول این دوماه توشه ای و عملکردی نداشتم در این روز پایانی به واسطه پسر فاطمه زهرا(س) رزق خودرا از این دوماه بدست بیاورم،با اضطرابی از چگونگی محل حضور اما با شوقی از جنس سعادت برای خدمت حاضر شدم و به ناگاه به سرعت برق و باد از جاده اصلی که خارج شدیم در چاله ها و گودال های که به دلیل عدم زیرساخت و آسفالت در طی بارش باران ایجادشده بود یافتم ، فضای روستا از خلق و خوی مردم این روستا نشأت گرفته بود، آرام ،متواضع عاشق و دلباخته به ائمه اطهار این را می شد وقتی که از کنار کوچه شان که رد شوی درک کنی بدون هیچ ارتباطی ، به راستی که صفا و صمیمیت دربین روستا موج می زند و هیچکس نمی تواند خودرا غریب بداند.
به ناچار با آن وضع کوچه ها پیاده شدم ، به محض پیاده شدن به دلیل وضع نابسامان کوچه ها و مضاعف بر آن بارانی بودن گل و لای که لباسم را مزین به خودکرده بود اما مگر می شود شوق خدمت و این حضور تورا سرگرم امور دنیوی و مسائل خارج از آن کند،
چه حس زیبایی کاش قدرت آن را داشتم که تمام آنچه را که دیده بودم به نوشتار بیاورم برای همه ، برای ثبت در تاریخ ….
اما من را آن قدرت نیست اما به قدر بضاعت می نگارم ، قدم بر کوچه گذاشتم ، درب خانه باز بود، فردی درآن وقت شب که حال زمان مهمان داری و پذیرایی هم نبود در ابتدای درب خانه حضور داشت، بدون هیچ مکثی شروع به سلام و احوالپرسی کرد ،با خود می گفتم برایشان آشنا به نظر رسیدم حتما، جلو رفتم برای عرض ادب و تقاضای حضور و…. هنوز حرفم را به انتها نرساندم با دو دست ادب برسینه دعوت به حضور درمنزل از من داشت ، با ترس وتعجب وارد خانه که می شدم قابلمه های به صف گذاشته شده توجه ام را جلب کرد ،مگر اینجا مسجد است؟!، می دانم که فردا مراسم است اما اینجا که مسجد نیست ؟!، شاید این منزل مکان تهیه و تدارک غذای نذری برای مراسم فردا می باشد شاید…
جلوتر که رفتم دیدم بر روی ایوان ابتدایی خانه جمعی از بانوان کنار همه نشسته و مشغول پاک کردن برنج ها می باشند ، دیگر به حتم گفتم اینها خانم های همسایه هستند که دراین محل جمع شدند که به صاحبخانه در تدارک غذا کمک کنند، درتلاش برای درستی و نادرستی حدس و گمان های خود بودم که به ناگاه از یکی پرسیدم صاحبخانه کیست ، یکی از آنها گفت فلانی … یک مرد مهربان با ظاهری آراسته انگار قصد خروج از منزل را داشت و یا شاید مهمانی قرار بود برایشان بیاید که اینگونه رسمی درحیاط منتظر بود، بعداز سلام و احوال پرسی گفتم حاج آقا اینجا چه خبر است ؟!، گفتم رسم ۳۰ ساله پدران و مادران را در مهمانداری عزای پسر فاطمه ادامه می دهیم ، گفتم رسم ۳۰ ساله ؟!گفت بلکه هم بیشتر … از این رسم گفت و یکی یکی افراد حاضر را معرفی کرد :او دختربزرگه است ، آن یکی دختر وسطی ، آن یکی همسر و…آن یکی عروس و نوه ها و….
درحال نجوا باخودبودم؛« یعنی همه یک خانواده اند ؟؟»
او (صاحبخانه ) پاسخ داد، همه خانواده من هستند
مجدد ادامه داد از این رسم بیش از ۳۰ ساله خودشان ، می گفت هر ساله در آخرین شب ماه صفر با تدراکات از قبل انجام شد بساط پذیرایی از زائران و مهمان امام رضاع، مهمان سیداحمدیمنی( ساداتی چه مسجد محل به نام آن بزرگوار بود )فراهم می شود.در تمام کارها همه اعضای خانواده همچون مناسبت ها و ایام دیگر کنارهم جمع می شوند و با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد و ذکرهای مختلف خادمی کنند .
به گفته صاحب این خانه که ۷ قابلمه بزرگ را تدارک دیده بود بیش از ۱۰۰۰ مهمان را قراربود پذیرای کنند.
وقتی به او خداقوت گفتم و گفتم خدا به شما عمر باعزتی بده و این رسم هرساله باشد گفت بلکه هست ، من سفارش کردم به فرزندانم که دراین روستا همه یک تیکه زمین را دارند، حتی اگر نداشته باشند نیز باید این رسم ادامه دار شود برای بیمه شدن خودشان ، این امر یک وظیفه و سعادت است برای همه … در حال دعا و ذکر بود که نگاه معصومانه دختر کوچولو مرا متوجه خود کرد از او پرسیدم تو مشغول چه کاری هستی ، با ناز دخترانه اش گفت :«برنج پاک می کنم» ، گفتم چرا ؟! گفت:« فردا مهمان داریم مراسم امام رضا ع ،امام هشتم است ». با خود گفتم امام رئوف ، اما عزیز ،شمس الشموس خودرا غریبه ندان که اینجا قلب های به عشق شما در تپش خدمت می باشد .در حال خروج بودم که باشدت هرچه تمامتر مدام می گفت فردا اینجا بیا فردا مهمان آقا هستی …. به رسم ادب تشکر کردم و گفتم ان شاء الله
در اواسط کوچه روشنی عجیبی به چشم می خورد ، صدای مداحی می آمد با خود گفتم حتما ماشینی آهنگ گذاشته و یا جلوتر رفتم مسیری که حتی نمی توانستی قدم بعدی خودرا که بر زمین می آوری ببینی چه برسد آن دورتر را ، دنبال صدا بسمت جلو رفتم ، پسر جوانی بود که به قدر وسعش موکب زده بود و از شب پذیرای زائران و هر پیاده روی و یا مسافری بود که از این کوچه ترددمی کرد .
او از سابقه یش از ۵ ساله خود گفت و ادامه داد: ۵یا ۶ سال هستش که اینجا در کنار منزل به قدر توانم با چای و… پذیرای مردم از هرجای که تشریف فرما شدت هستم ،
مسیرها را که طی می کردم تا به منزل اصلی که دعوت شدم برسم ، می دیدم که درب خانه ها باز و همه مشغول تدراک ناهار فردا می باشند ، هر شخصی به قدر توانش یکی می گفت ۵۰۰ پرس غذا یکی میگفت بیش از ۶۰۰ یکی می گفت نمیشه تعداگفت چون پخت غذا بر ای مهمانی آقا برکت می دهد وافزایش می باید ……
به راستی که عشق و ارادت مردم به اهل بیت (ع) وصف ناشدنی است و در شکل های مختلف نمایش داده می شود اکثر این خادمان در موکب های مختلف اربعین حتی با نقش جاروکشی خادم بودندو حال در آخرین لحظه های ماه صفر نیز برای طلب روزی و ثبت در زمره عاشقان ائمه اطهار. به قدر طاعت و توان در حال خدمت هستند .
مر م روستای ماشک تهرانچی هرساله به رسم سنت بیش از ۲۰۰ ساله در آخرین روز از ماه صفر روز شهادت امام رضاع عزاداری می کنند و دراین مسجد علم واچینی را به منظور پایان سفر انجام می دهند.
آقا سید احمد یمنی از نوادگان امام موسی کاظم (ع) است و بقعه متبرکه این امامزاده همه ساله پذیرای زائرین از نقاط مختلف استان و کشور است.
روستای ماشک تهرانچی از بخش مرکزی در حدود هفت کیلومتری آستانه اشرفیه در شرق استان گیلان قرار دارد.
ویدئوی آمادگی مردم روستای ماسک تهرانچی را برای پذیرایی از عزاداران امام هشتم و برپایی آیین سنتی علم واچینی را در آپارات جلال شرق اینجا ببینید
تا کنون دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است